کاش می شد اختر شبهای تارم می شدی
کاش می شد همدم این قلب زارم میشدی
کاش می شد آشیان می کردم اندر چشم تو
در برم گل گر نبودی تیغ خارم می شدی
کاش می شد هر دو مهمان محبت می شدیم
می نشستم در برت دیوانه یارم می شدی
کاش می شد هر دو از پیمانۀ دلدادگی
مست می گشتیم و تو دارو ندارم می شدی
کاش می شد عشق را مهمان دایم می شدیم
تا ابد دیوانۀ هم در کنارم می شدی
کاش می شد چون کبوتر می نشستم در دلت
یا چو بلبل می شدم، باغ بهارم می شدی
کاش می شد از ازل هجران نمی امد پدید
حال چون آمد، سلاح کار زارم می شدی
کاش می شد رخت می بست از وجودم گرد غم
مرحمی بر دیدگان اشکبارم می شدی
کاش می شد اعتمادت اندکی بسیار بود
در بهار ارزو، امّیدوارم می شدی
کاش می شد چرخ هستی را قراری بود تا
بیقرارت می شدم تا بی قرارم می شدی
کاش می شد روی برگ صاف و زر ین دلت
درد دلها می نوشتم، غمگسارم می شدی
کاش احساست کمی مفهوم دل را می شناخت
معنی دلباختن را آموزگارم می شدی
کاش چون پروانه ای گرد وجود شمع تو
جان نثارت می شدم تا جان نثارم می شدی.
:: بازدید از این مطلب : 544
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6